سلام ۱۴

سلام 

هفته گذشته بعد از یک سری برنامه ریزی کسر و اضافه کارها موفق شدم برم نمایشگاه کتاب اما از ساعت ۸ صبح که رسیدم تهران تا وقتی که تونستم برم داخل نمایشگاه ساعت ۱۱.۳۰ شد تمام بزرگراها پارکینگ ها خیابانهای اطراف شلوغ بسته ترافیک بود و نمایشگاه هم روز جمعه بود که رفته بودم . انبوه ادمهای علاف بخصوص دانشجویان دانش پژوهان عزیز که از شهر ها و دانشگاه های دور نزدیک امده بودن فقط به صرف این که از شهرشون دانشگاهشون بیرون زده و یک محیط ازادی قرار بگیرند از سرو کول هم بالا برند . عده های کمی از اونها که کمی دانش پژوهتر بودن به دیدن کتابها پسنده میکردن و جز اتلاف وقت خودشون و دیگران هیچ کار دیگهای نداشتند انجام بدن . من تعجب میکنم کتاب هم دیدن داره که اون همه ادم برای دیدن کتاب امده بودن یا اون همه دانشجو از سراسر ایران فقط به صرف این که پسر دختر از سرو کول هم بالا برند امده بودن اگر دانشگاه ها اقدام به اوردن اونها بصورت رایگان نمیکردن شاید جمعیت به یک سوم تقلیل پیدا میکرد و تعداد کمی اقدام به امدن میکردن . اما چکار میشه کرد مملکت ما هست محیط محیط فرهنگی ادبی . تا ساعت ۸ شب با خستگی زیاد تونستم چند تا کتاب مورد نظرمو پیدا کنم . اما صد حیف از وقت خریداران واقعی کتاب که وقت اونها در ترافیک ماشین ادمهای داخل نمایشگاه تلف میشه .و شاید بشه گفت تنها چیزی که اونجا اصلا ارزش نداشت وقت زمان بود .

سلام۱۳

سلام 

بعد از مدتها  وقت شد بیام به این وب لاکم . چندین بار امدم اما وقت نشد چیزی بنویسم  .چند وقته واقعا سرم شلوغ شده این ۴ ماه اخیر خیلی خیلی سرم شلوغ بود و به جز کار به هیچ مورد دیگهای نرسیدم . در فروردین هم بیشتر ایام ماموریت بودم .  قصد کرده بودم که فصل بهار برم کوه یا طبیعت گردی اما دریغ که یک ماهش گذشت وقت نکردم برم هر چی میگذره وقتم کمتر کمتر میشه مهلت فرصتها رو از دست میدم . امروز هم قرار بود برم ماموریت که الحمد الله نشد و نرفتم و فرصتی شد بیام این وبم . هوا هم که خیلی عالیه بارندگی هم گه گاه میشه . در مطلب قبلیم گفته بودم که اصفهانها چنین چنان اما قطعا نه همه اصفهانیا  به صورت باشند به هر حال هر جایی خوب بد دارند .

سلام۱۲

سلام

وقتی ماموریت اصفهان میرم خیلی ناراحت میشم نمیدونم چرا این دفترمون اینقدر مشکل داره از هر لحاظ که فکر میکنید دارای مشکل هست . اولین چیزی که منو خیلی ناراحت میکنه  این هست  که حسابدار اونجا یک مرد هست از نظر رنگ چهره رفتار صحبت قیافه شبیه برادر مرحومم هست هر وقت نگاهش میکنم همش یاد علی میافتم اصلا نمی نمیتونم زیاد با اون کار کنم تا تشر یا باز خواستش میکنم بشدت ناراحت میشم و بنده خدا هم خیلی مشکلات داره  طرز صحبت کردنش دقیقا مثل علی هست دوم سایر کارمندان هم همیطور چند تا خانم هستند هر کدوم از اون  یکی بدتر  از نظر کار هم خیلی ضعیف هستند و عملکرد کاری اون دفتر اصلا مورد قبول نیست. تا طرف یکیشون میرم شروع میکنند به گریه گفتند مشکلات و هر کدومشون هم برای اون یکی پا در میانی میکنند . قبلا که تهران بودم میگفتم بهترین جا برای زندگی اصفهان هست هم بافرهنگند هم شهر بزرگیه مرکز استان هست اما دو ساله که اصفهان میرم واقعا نظرم برعکس شده اصلا نمیشه با اصفهانیها کار کرد واقعا رند هستند غفلت کنی کلاه سنگینی میره سرت اصلا اکثرا اهل حلال و حرام نیستند جالبه این هفته سراغ یکی از بدهکارها رفته بودیم شب منزلش روضه داشت یه تشکیلاتی و یک سال هم هست طلبشو نمیده . وقتی  همکاران از مشکلاتشون اونجا میگند واقعا خدارو شکر میکنم که در امنیت ارامش راحتی دارم زندگی میکنم  و خدارو شکر مشکلی جدی در زندگیم ندارم .

سلام ۱۱

سلام  

همیشه توی جمع همکارها یکی پیدا میشه که مشکلاتی داره و نمیتونه با دیگران بسازه و همکاری کنه . حتما برخورد کردید یا شنیدید دیدید .همکارایی پیدا میشند که اخلاق خاصی دارند و با بعضی کارهاشون روی اعصاب سایرین راه میرند . در تمام دورانهای کاریم یک نفر بود واقعا بد اخلاق اذیت کن بود و به نوعی مریضی روحی روانی داشت و با دونفر هم دعوام شد که متاسفانه تحملم تمام شد از اتاق با صندلی پرتشون کردم بیرون . در اوایل که مشغول کار شدم در کارخونه ای در قسمت حسابداری کار میکردم  و حسابداری دستی دفتری به عهده من قرار گرفت و غیر از من دو نفر دیگر هم توی اون بخش بودن یک نفر حسابدار  دیگه جهت حسابداری نرم افزارها و یک نفر هم به عنوان مدیر مالی که عصرها میامد .این همکار ما واقعا ادم بد اخلاق عقدهای کم جنبه بی سواد بود که همیشه با همه در گیر بود و مدرک سیکل داشت و از نامه رسونی توی کارخونه به این قسمت رسیده بود و همیشه این احساس داشت میگفت که تو می خواهی جای منو بگیری و بشینی پشت کامپیوتر و حتی نمی گذاشت به کامپیوتر دست بزنم و خیلی های دیگه هم قبل از من امده بودن که با اونها هم همین برخوردها داشته به این دید نگاه میکردهو نگذاشته بودن اونجا بمونند و کار کنند . هر دو روز یک بار هم سر کار یا موردی با هم بحث داشتیم و خودشو پیش کسوت میدونست و بعد از هر بحثی هم مدیر مالی با تحریک ایشون کارهای منو چندین برابر میکرد و تهیه یک گزارش به عهده من میگذاشت که من چندین روز باید کار میکردم تا اونو تهیه کنم در صورتی که با سیستم در عرض دو دقیقه همون گزارش در میامد و اخر کار هم همین کارو هم میکردن فقط جهت اذیت ازار روانی من . من دقیقا یک سال تحمل کردم و به خواست خدا تمام زحمات من به بار نشست و اونجا حسابداری صنعتی و مالی در حد حرفهای یاد گرفتم و در ذهنم هک شد .  و اینقدر عقده حقارت محرومیت داشت که بعضی وقتها حتی به مادر و پدر مرحومشم ناسزا میگفت با این که خیلی جوان بود اما قلب مرده سیاهی داشت اما به خواست خداوند با بی ابروی دعوا بیرونش کردن و مدیر مالی هم سرطان غددلنفاوی گرفت و مثل کتک خورده ها میامد در سکوت مینشت و بعد از مدتی اونو هم اخراجش کردن و اون قسمت در دست خود  خودم قرار گرفت و از اونجایی که اون دونفر میترسیدن که من یک زمانی جای اونها رو بگیرم یا کاری اونجا یاد بگیرم هم کار یاد گرفتم و هم جای هر دو نفرشونو گرفتم اما یک ماه بعد استعفا دادم و خواستم برم و مدیر عامل به سختی مخالفت کرد و میگفت حالا که همه رفتند کسی اذیت نمیکنه اعصابتو خورد نمیکنند میخوای بری و همیشه در برابر اعتراضات من ساکت بود هیچ اقدامی نمیکرد و حتی در همون زمانها وقتی ماموریت خارج میرفت و تلفن میزد با جانشینش صحبت میکرد بعد از سلام احوال پرسی اول سراغ منو میگرفت که هستم دارم چکار میکنم نکنه دیگه نرم . بلاخره اینقدر اصرار کرد که من هم بدون خداحافظی و تصویه حساب رفتم تا درس عبرتی باشه برای اون برای ایندش و مطمئنم رفتن من خسارات خیلی زیادی به اون زده. هیچ چیزی مثل حسن خلق و رعایت کردن حقوق دیگران و مراعات با مردم نیست .اگر کسی این چیزها رو نداشته باشه هیچ وقت موفق نمیشه پیشرفت نمیکنه .

سلام ۱۰

سلام  

اینجا داره بارون میاد از اون بارونهای جون داره پیوسته و  گه گاه هم برف میگره . هوای بسیار بسیار دل انگیزی شده و هوای پیاده روی به ادم دست میده . همیشه وقتی هوا این وضعیت هست این حس داره یاد گذشته می افتم بخصوص یاد زمانی که بارندگی میشد میرفتم خیابان ولی عصر قدم میزدم چه لذتی داشت چه حس خوبی داشت  خیلی خیلی دوست دارم دوباره تکرار بشه پاییز زمستان اکثرا میرفتم عصرا اونجا قدم میزدم و بعدشم یک سموسه فروشی بود و الان هم هستش میرفتم یک سموسه داغ میخوردم و چقدر میچسبید سموسه های داغ خیلی تند که تا چند دقیقه بعدش داغ داغ بودم لب دهانم سر بود خیلی لحظات خوبی داشتم . همیشه فصلهای پاییز زمستان بیشتر دوست داشتم و بهار فقط به خاطر طیبعت و نو شدن سر سبزی دوست دارم اونم هم برم بیرون برم کوه بیابون که سر سبزه اما حس حال پاییز زمستان یه چیز دیگه هست . نمیدونم تا الان توی برف بیابون  یا پیاده روی رفتید واقعا لذت بخشه و در حین رفتند هم افکار بخصوصی در ذهن میچرخه . اگر کمی دقت کنیم قدرت خداوند در هر کدام از فصلها که در هر کدام به نوعی طبیعت خودشو نشون میده .  همیشه وقتی گذر فصول میبینم بیشتر یاد گذر عمر خودم می افتم