سلام
دیشب ساعت 12 داشتم توی شبکه های ماهواره میگشتم یک فیلمی برخوردم توی یکی از شبکه ها تا ساعت 2.30 داشتم نگاه میکردم و تمام نشد سبک فیلمهای اکشنی که دوست داشتم هر چند لحظه یک بار هم اگهی پخش میشد اخرش گفتم ، ای تو روحتون با فیلم پخش کردنتون خوابیدم .
بیشتر از زمان خود فیلم اگهی پخش کردن . این شد که امروز ساعت 11 بیدار شدم رفتم کارخونه فقط بخاطر یک ساعت نیم اگهی تبلیغاتی دیدن و همش هم تکراری .
این جمله ظنز سخت معتقدم و خیلی دیدم .
طرف موقع مردن وصیت میکنه سی سال برام نماز صبح و مغرب عشا بخوانید . میگن ظهر چی ؟ میگه اونارو تو اداره خوندم به جماعت.
سلام
مطلبی برام ارسال شد دیدم بسیار عالی و ساده هست و قابلیت اجرایی برای همه داره استفاده بشه بد نیست .
لیستی از کارهایی که میتوانید برای داشتن زندگی شادتر انجام دهیم :
جهت سلامتی بدن آب فراوان بنوشید، مثل یک پادشاه صبحانه بخورید مثل یک شاهزاده نهار و مثل گدا شام بخورید، از سبزیجات بیشتر استفاده کنید .
در امور روحی جسمی خودمان: از مدیتیشن یوگا و دعا کمک بگیرید ، بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید ، بیشتر بازی کنید ، روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید ، 7 ساعت بخوابید ، روزانه 10 تا 30 دقیقه پیاده روی کنید و در حین پیاده روی لبخند بزنید.
در امور شخصی : زندگیتان را با هیچ کسی مقایسه نکنید ، افکار منفی نداشته باشید ، بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید ،خیلی خود را جدی نگیرید ، انرژی خود را صرف کنجکاوی در امور دیگران نکنید ، وقتی بیدار هستید خیالپردازی کنید ، حسادت یعنی اتلاف وقت ، گذشته را فراموش کنید، زندگی کوتاهتر از آنست که از دیگران متنفر باشید، هیچکس مسئول خوشحال کردن شما نیست ، بیشتر لبخند بزنید .
و جامعه : گهگاه به خانواده و اقوام خود زنگ بزنید ، هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید ، زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 7 سال سال بگذرانید.
امروز این بچه ها واقعا دارند اذیت میکنند مثل این که معلمهاشون نیامدن . اولین اخطار دادیم بهشون . تا گفتم برید تذکر بدید دیدم بقیه هم شدیدا موافقند انگار همه کلافه شده بودن .
سلام
دفتر جدیدی گرفتیم ، نزدیک دفتر مدرسه پیش دبستانی هست ، چهل پنجاه تایی بچه مچه هستند زنگ تفریحشون میاند بیرون توی یک حیاط کوچیک یه شلوغ کاری میکنند ، معلمهاشون توی زنگ های تفریح برای این که سر بچه ها گرم بشه و اذیت نکنند کمتر بدوند جمعشون میکنند شعر میخونند دست میزنند زنگهای تفریح تقریبا کار همه تعطیل میشه همکارا همه فالگوش هستند چند نفری هم پشت پنجره و نیشا هم تا بناگوش باز، با یه ذوق شوغی همه گوش میدن بعضا هم همراهی میکنند شعرها رو همخوانی . توی کوچه رو که نگاه میکنم عابرین میبینم که در این هنگام از اون جا رد میشند همه خندان با جست خیز . چند روز قبل چند بار پیغام فرستادم که خیلی سرو صدا دارید و نباید محیط اموزشی در اینجور مکانها باشه . حتی تصمیم گرفتم که به اموزش پرورش تلفن بزنم اخطار براشون بفرستند اما کم کم عادت کردم . خیلی وقتها اینقدر سرم شلوغه که اصلا نمیشنوم که امروز چند بار بچه ها زنگ تفریح اومدن بیرون بازی کردن شعر خوندن . دفتر من به حیاط زیاد مشرف نیست و وقتی بخوام توی حیاط ببینم باید از اتاقهای دیگه نگاه کنم اما معلمهای بچه ها خانم هستند دیدم نرم پشت پنجره خیلی بهتره . پسر بچه ها خیلی پرتحرک تر و وقتی شعر میخونند داد میزنند واقعا از ته اعماق بدنشون به قول قدیمیها از ته تهشون جیغ داد میکنند از دردیوار بالا میرند .
سلام
این است رسم روزگار
دنیا دو روز است:
یک روز با تو و یک روز علیه تو .
روزی که با توست مغرور مشو ، و روزی که علیه توست مایوس نشو .
چرا که هر دو پایان پذیرند .
سلام
چند روز قبل شهرداری کار داشتم رفته بودم چند برگ کپی میخواستند . دستگاه کپی اونجا خراب بود دلالت دادن به بیرون، نزدیک شهرداری یک عکاسی هست ، صاحب عکاسی معلم من بود چندین سال ، توی دبیرستان گفتم برم اونجا هم نزدیکه و هم ایشونو ببینم . رفتم اونجا ، بودش در حین کپی گرفتن کمی هم با ایشون صحبت کردم . از گذر زمان صحبت کردیم . گفتم چه زود گذشت و حرف جالبی زدن گفتن وقتی که هنوز تدریس میکردم همیشه با خودم میگفتم افتابی میاد که من اون روز بازنشسته شده باشم ، یکدفعه اون افتاب هم اومد چند سال هم روش از بازنشستگیم گذشت . ایشون خیلی ادم اروم ساکتی بود هر وقت میبینمش خندم میگیره یاد شیطنتها اذیتهای خودم سر کلاسش می افتم . این قدر اذیتش میکردم که بعضی وقتها از شدت عصبانیت ناراحتی اشک تو چشماش جمع میشد مستاصل میشد که چکار بکنه ، دیگه اینجا اروم میشدیم البته اگر بیرون از کلاس نفرستاده بود . چهار سال دبیرستان با ایشون کلاس داشتم بهترین زمانهای دبیرستان کلاس ایشون بود چند تا کتاب درس میداد اینقدر میخندیدیم اذیت میکردیم که به قول قدیمیها هار هلاک میشدیم . اولها میخواست با درس پرسیدن گیرم بندازه بترسم ساکتم کنه اما من بهترین شاگرد بودم همیشه خودم داوطلب جواب بودم هر راهی که به نظرش میرسد رفت اما نشد و ما بزرگتر نترس تر میشدیم اذیتهای بزرگتر میشد ، تا این که دست به دامن پدرم شد . مجبور شدیم زیر زیری یواشکی پشت پرده شلوغ کاری اذیت کنم . باور کنید خودشم دوست میداشت من شوخی اذیتش کنم وقتهای که حالشو نداشتم خودش تحریکم میکردم شوخی میکرد تا سربه سرش بگذارم کلاسو منفجر کنم البته این حالش دیگه مال سال چهارم بود .
یادش بخیر