سلام ۱۱

سلام  

همیشه توی جمع همکارها یکی پیدا میشه که مشکلاتی داره و نمیتونه با دیگران بسازه و همکاری کنه . حتما برخورد کردید یا شنیدید دیدید .همکارایی پیدا میشند که اخلاق خاصی دارند و با بعضی کارهاشون روی اعصاب سایرین راه میرند . در تمام دورانهای کاریم یک نفر بود واقعا بد اخلاق اذیت کن بود و به نوعی مریضی روحی روانی داشت و با دونفر هم دعوام شد که متاسفانه تحملم تمام شد از اتاق با صندلی پرتشون کردم بیرون . در اوایل که مشغول کار شدم در کارخونه ای در قسمت حسابداری کار میکردم  و حسابداری دستی دفتری به عهده من قرار گرفت و غیر از من دو نفر دیگر هم توی اون بخش بودن یک نفر حسابدار  دیگه جهت حسابداری نرم افزارها و یک نفر هم به عنوان مدیر مالی که عصرها میامد .این همکار ما واقعا ادم بد اخلاق عقدهای کم جنبه بی سواد بود که همیشه با همه در گیر بود و مدرک سیکل داشت و از نامه رسونی توی کارخونه به این قسمت رسیده بود و همیشه این احساس داشت میگفت که تو می خواهی جای منو بگیری و بشینی پشت کامپیوتر و حتی نمی گذاشت به کامپیوتر دست بزنم و خیلی های دیگه هم قبل از من امده بودن که با اونها هم همین برخوردها داشته به این دید نگاه میکردهو نگذاشته بودن اونجا بمونند و کار کنند . هر دو روز یک بار هم سر کار یا موردی با هم بحث داشتیم و خودشو پیش کسوت میدونست و بعد از هر بحثی هم مدیر مالی با تحریک ایشون کارهای منو چندین برابر میکرد و تهیه یک گزارش به عهده من میگذاشت که من چندین روز باید کار میکردم تا اونو تهیه کنم در صورتی که با سیستم در عرض دو دقیقه همون گزارش در میامد و اخر کار هم همین کارو هم میکردن فقط جهت اذیت ازار روانی من . من دقیقا یک سال تحمل کردم و به خواست خدا تمام زحمات من به بار نشست و اونجا حسابداری صنعتی و مالی در حد حرفهای یاد گرفتم و در ذهنم هک شد .  و اینقدر عقده حقارت محرومیت داشت که بعضی وقتها حتی به مادر و پدر مرحومشم ناسزا میگفت با این که خیلی جوان بود اما قلب مرده سیاهی داشت اما به خواست خداوند با بی ابروی دعوا بیرونش کردن و مدیر مالی هم سرطان غددلنفاوی گرفت و مثل کتک خورده ها میامد در سکوت مینشت و بعد از مدتی اونو هم اخراجش کردن و اون قسمت در دست خود  خودم قرار گرفت و از اونجایی که اون دونفر میترسیدن که من یک زمانی جای اونها رو بگیرم یا کاری اونجا یاد بگیرم هم کار یاد گرفتم و هم جای هر دو نفرشونو گرفتم اما یک ماه بعد استعفا دادم و خواستم برم و مدیر عامل به سختی مخالفت کرد و میگفت حالا که همه رفتند کسی اذیت نمیکنه اعصابتو خورد نمیکنند میخوای بری و همیشه در برابر اعتراضات من ساکت بود هیچ اقدامی نمیکرد و حتی در همون زمانها وقتی ماموریت خارج میرفت و تلفن میزد با جانشینش صحبت میکرد بعد از سلام احوال پرسی اول سراغ منو میگرفت که هستم دارم چکار میکنم نکنه دیگه نرم . بلاخره اینقدر اصرار کرد که من هم بدون خداحافظی و تصویه حساب رفتم تا درس عبرتی باشه برای اون برای ایندش و مطمئنم رفتن من خسارات خیلی زیادی به اون زده. هیچ چیزی مثل حسن خلق و رعایت کردن حقوق دیگران و مراعات با مردم نیست .اگر کسی این چیزها رو نداشته باشه هیچ وقت موفق نمیشه پیشرفت نمیکنه .

نظرات 5 + ارسال نظر
امیری یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام
برادر شما چقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر تجربه دارید....
خوب کاری کردید حال اون مدیر عامل بی ادبو گرفتید.
زود بزود بنویسید تا از تجاربتون به فیض برسیم

سیمین یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ق.ظ http://bashila.blogfa.com

تحقیر دیگران و قضاوت یک جانبه حتی در نوشتن پسندیده نیست
کاش بیشتر می اندیشیدیم

فاطمه شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ق.ظ http://www.radepayegol.blogfa.com

جالب بود

کاش به مدیرعاملم زنگ می زدید می گفتید دقیقا واسه چی رفتید
تابانفربعدی هم این کارونکنه

maRyam دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:35 ب.ظ http://payamebaran.blogfa.com

سلام
پس تو اوج خداحافظی کردید و در افق محو شدید
خیلی جالبه
امیدوارم شوخی هامو به دل نگیرید

ساراشاعری نشسته برکاغذ دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:26 ب.ظ http://javedaneh1.blogfa.com/

این بلاهاسرمن بدبخت فلک زده هم اومده همکارعقده ای ریادداشتم ازم بزرگتربودناولی همیشه ادیتم کردن منم که هیچ کدومشونوتحویل نمیگیرم همیشه هم موفق بودم شکرخدا

خدا دیگه نصیب نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد